ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 2 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

جشن شب یلدا درخانه کودک

  سلام عزیز دلم دخمل ناز وقشنگم دیروز(پنج شنبه 92/9/28) من وشما دوتایی قراربود بریم خانه کودک برای جشن شب یلدا،جشن رو دوروز زودتر چون شب یلدا همه خودشون برنامه هایی دارن که با اقوام دور هم جمع بشن یا برنامه های دیگه ای مثل این. جشن ساعت پنج شروع می شد وتا ساعت هفت هم ادامه داشت. منم آماده شدم واز اونجایی که بابابزگ دلش واسه شما تنگ شده بود واومده بودخونمون ،مارو تا خانه کودک برد. وقتی رسیدیم یه تعدادی از مامان ها و دخمل وپسمل های نازشون که البته همه ازشمابزرگتر بودند   اومده بودند وبچه ها همه مشغول بازی وخوشگذرونی. شما هم امون نمیدادی لباسهات رو دربیارم دویدی ورفتی بازی کنی. منم همه حواس...
29 آذر 1392

خانه اسباب بازی

(این مطلب رو دوشنبه 9/26برات نوشتم اما امروز تونستم تو وبلاگ واست بزارم گلم) دیروز صبح شما ازمن زودتر  بیدارشدی منم قید خواب روزدم وتصمیم گرفتم ، صبحانه امون روکه خوردیم ببرمت خانه اسباب بازی.  ساعت ده بود که از خونه زدیم بیرون.  هوا سرد بود ولی شما هم توخونه خسته شدی.  توراه هم از فرصت استفاده کردم وتخم مرغ آب پز، که البته شما سفیدروفقط میخوری بهت دادم.   خانه اسباب بازی نزدیک همون پارکی بود که همیشه می برمت اما ما نمی دونستیم خاله سمیه مامان رادین جون بهم گفت.  تا رسیدیم خوشحال شدی و شروع کردی به بازی.  ازهمه بیشتر عاشق استخر توپ بودی. ازبچه هایادگرفتی که توتوپ هاشیرجه بزنی.  ...
27 آذر 1392

آخر هفته وجشن تو فشم

    پنج شنبه که گذشت طبق قرارمون واسه جشن تولدم همگی رفتیم فشم . مامان بزرگ عزیز،خاله ها عمو محمد برسام مهدیه جون همسرش مرتضی دخمل نازشون پرنیاخانم شیطون بلا. هوا هم حسابی سرد بود  هم می‌بارید. همه با خانواده هاشون تو مسیر نگهداشته بودن وبرف بازی میکردن. توی رستوران شما سه تاوروجک حسابی شیطونی کردین. روی یکی از تخت ها سمت پنجره اصلی دوتا قفس بود که روش، ارزن وآب گذاشته بودن چندتا فنچ و مرغ عشق هم دور و ورشون پرواز میکردن که حسابی شماها روبه تکاپو در آورده بو دن مخصوصا پرنیان خانم که همش میرفت روتخت ودنبالشون می کرد. به لحظه دیدم با برسام رو تختم هستن پرنیاجیغ میزنه برسام هم هاج و واج نگاهش میکنه. ...
24 آذر 1392

تولد مامانم

سلام  خوشمزه ی  من  دیروزدوشنبه تولدم بود. این دومین تولدمه که پیش ما هستی واین بهترین هدیه برای همه عمرم. یکشنبه خونه خاله مریم بودیم. بابا اومد و نهارخوردیم. بعدازنهار بابا خاله مریم رو صدازد وگفت: حالا میریم سراغ هدیه تهمینه خانم.اونم یه روز جلوتر. منم دل تو دلم نبود ببینم کادوم چیه؟ تااینکـــــــــــــــــه،بابا دو تا کاغذ تا شده آوردوهرکدوم روگذاشت توی یکی ازدستهای خاله مریم، بعد گفت: که یکی چک دومیلیون ویکی سه ودویست،هرکدوم وبرداشتی مبارکت باشه. وای که خیلی هیجان داشت .من اول تصمیم داشتم که دست چپ رو بردارم خاله پریسا گفت:که دست راستی روبردارم.منم همین کار رو کردم و... ،سه ودویست رو انتخاب کردم و ح...
19 آذر 1392

آش دندونی

پنج شنبه یعنی9/7/واست آش دندانی درست کردم کلی هم خوشمزه شد.   خاله مریم نتونست بیاد چون برسام سرما خورده بود. مامان بزرگ خاله مونا وپری همراه مادر بزرگ بنده اومدن حسابی بهشون مزه داد.واست هدیه هم آوردن که شما حسابی دوستشون داشتی. واسه مادر بابا مهران هم بردیم دم خونشون،واسه زن عموها هم چون داشتیم دسته جمعی میرفتیم برگه جون واسشون  بردیم واونجا خوردن. خاله پریسا هم همراه ما بود.توراه رفتنه شما خوابیدی و وقتی رسیدیم شما بیدارشدی بقیه روکه دیدی شروع کردی به گریه.  حالا ساکت هم نمی شدی. بعد یه مدتی یکم آروم شدی و واسمون نانای نای کردی. شب همگی دور آتیش و جوجه... حسابی خوش گذشت.همش هم برف وبارون وتگرگ قروقاطی می بار...
10 آذر 1392

خوشمزگی های مروارید کوچولو

   از دست تودختر ناز  امروز شبکه جم جونیور داشت کارهای بامزه گربه هارو نشون میداد.                                   شما هم داشتی نگاه میکردی .یه قسمتی بود که صاحب گربه سشوار رو روشن کرده بود ،اون روبه طرف گربه گرفته بود.گربه هم رو پاهای عقبی ایستاده بودوبه سمت باد حرکاتی رو با پاهای جلویی انجام میداد انگار می خواست جلو باد رو بگیره. از اونجایی هم که شما عاشق سشوار هستی ،یکدفعه دیدم شما وایسادی جلو تلویزیون وداری سعی میکنی سرت رو ببری جلوی باد سشوار داخل تلویزیون خیلی بامزه وخنده دار بود. امروز هم همش دنبالم میخواستی بیای د...
5 آذر 1392

13و14 ماهگی من

سلام به غنچه مامانی وبابایی عزیزدلم ،ملورین قشنگ مامان ،چند روزی هست که هوا  سرد شده وابری،ماهم نتونستیم بریم بیرون . البته دیروز بردمت ،سرکوچه که رسیدیم تا چشمت خورد به یه بچه که داره راه میره شروع کردی به جیغ وداد که از کالسکه  بیای بیرون که راه بری .هر کاری کردم نشستی ،منم برگردوندمت خونه،حسابی هم گریه کردی. دندون پایینی فقط یکیش نیش زده وخبری از اون یکیش نیست .هنوز واست آش دندونی درست نکردم. .می خوام روز هشتم آذر ( بی حرف پیش )واست درست کنم. تا زه دوهفته پیش حسابی مریض شدی .تب کردی روزاول 38/5 بود وروز دوم بالا وپایین میرفت .هیچ علایم دیگه ای نداشتی .زنگ زدم به دکتر منصوری وگفت میتونه واسه دندون باشه.اما ...
3 آذر 1392
1